داستان‌های کوتاه درباره شهید چمران

داستان‌ها و خاطرات بسیار کوتاه اما جالب و تاثیرگذار درباره شهید چمران

داستان‌های کوتاه درباره شهید چمران

داستان‌ها و خاطرات بسیار کوتاه اما جالب و تاثیرگذار درباره شهید چمران

این وبلاگ حاوی چند داستان کوتاه و فوق‌العاده تاثیرگذار از شهید چمران است.
مطالعه تمام این وبلاگ شاید کمتر از چند ساعت زمان لازم داشته باشد اما زندگی شهید چمران می‌تواند یک عمر الگوی ما باشد .
یقینا چمران بهترین الگوی دانشجویان و جامعه علمی کشورمان می‌تواند باشد...

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

 

چمران و کودکان لبنان

من در آمریکا زندگی خوشی داشتم، از همه نوع امکانات برخوردار بودم ولی همه لذات را سه‌طلاقه کردم و به جنوب لبنان رفتم تا در میان محرومین و مستضعفین زندگی کنم، با فقر و محرومیت آن‌ها آغشته شوم، قلب خود را برای دردها و غم‌های این دل‌شکستگان باز کنم.

دائماً در خطر مرگ، زیر بمباران‌های اسرائیل به سر آورم، لذت خود را در آب دیده قرار دهم، تنها آسمان را در سکوت و ظلمت شب، پناهگاه آه‌های سوزان خود کنم.

به طور مختصر اگر نمی‌توانم این مظلومین داغ‌دیده را کمکی کنم، لااقل در میان آن‌ها باشم، مثل آن‌ها زندگی کنم و دردها و غم‌های آن‌ها را به قلب خود بپذیرم.

می‌خواستم که در این دنیا با سرمایه‌داران و ستمگران محشور نباشم. در جوار آن‌ها نفس نکشم از تمتعات حیات آن‌ها محظوظ نشوم و علم و دانش خود را در قبال پول و لذت زندگی خوش به آن‌ها نفروشم.

مصطفی چمران، لبنان، تهران، بنیاد شهید چمران، 1362، صص 104-88.

 

۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

دوران تحصیل من در دانشکده مصادف بود با ایام نهضت ملی و مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت که در آن سال‌ها نماینده کلاس خودم بودم و بلااستثنا در تمامی تظاهرات شرکت می‌کردم. در واقعه 16 آذر شرکت فعال داشتم و از قضا هر سه شهید دانشگاه، بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی با من دوست و آشنایی نزدیک داشتند و به همین دلیل مفصل‌ترین مقاله‌ای که در مورد 16 آذر نوشته شد من نوشتم که بعدها در نشریه‌ای به همین اسم در آمریکا منتشر شد. البته مبارزه من از دانشگاه آغاز نشد بلکه از دوران 15 و 16 سالگی شروع شد و در تمامی دوران متوسطه و دانشگاه در همه درگیری‌ها و تظاهرات شرکت داشتم.

۱۰ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

یک استاد داشتیم، مهندس گوهریان، که به کراوات خیلی حساس بود. وقت امتحان شفاهی می‌گفت: باید حتماً همه کراوات بزنید بیاید درس جواب بدهید. مصطفی نمی‌زد. نه آن جا نه هیچ جای دیگر. حتی آمریکا هم ندیدم کراوات بزند. استادمون بهش برخورد. گفت: چرا کراوات نزدی؟ همه مطمئن بودیم که مصطفی از این درس هم نمره 20 می‌گیرد. اما گفت: به هم داده 18!

روای: دکتر مهدی بهادری نژاد

۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شبی تاریک هنگام بازگشت در میان برف زمستان فقیری را دیدم که در سرما می‌لرزید، ولی نمی‌توانستم برای او جایی گرم تهیه کنم. تصمیم گرفتم که همه شب را مثل آن فقیر در سرما بلرزم و از رختخواب محروم باشم این‌چنین کردم و تا صبح از سرما لرزیدم و به سختی مریض شدم و چه مریضی لذت بخشی بود.

پوستر انتزاعی چمران

شهید چمران

 

۱۱ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

به او پیشنهاد شده بود که جزء چهار مردی باشد که در توسعه صنایع نظامی امریکا یعنی صنایع موشک‌های دوربرد و تکنولوژی ساخت هواپیمای فانتوم همکاری کند. او به دوستانش توصیه می‌کرد که وارد این گروه نشوند و می‌گفت این سلاح‌هایی که ما تولید می‌کنیم امریکا در اختیار اسرائیل می‌گذارد و اسرائیل با آن مردم فلسطین، مصر، لبنان و عموم مسلمانان را هدف قرار می‌دهد. لذا به این شکل ما می‌خواهیم عملی بر ضد خدا انجام دهیم و من نمی‌خواهم در این گروه شرکت کنم.

پوستر چمران آبی

راوی: مهندس مهدی چمران

 

۱۱ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

همه جا مصطفی سعی می‌کرد خودش کمتر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز. لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم. در لبنان رسم نیست کفششان را دربیاورند و بنشینند روی زمین.

پوستر چمران یک

وقتی خارجی‌ها می‌آمدند یا فامیل، رویم نمی‌شد بگویم کفش دربیاورید. به مصطفی می‌گفتم «من نمی‌گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمان‌ها چیزی ندارند، بدبخت‌اند». مصطفی به شدت مخالف بود، می‌گفت «چرا ما این همه عقده داریم؟ چرا می‌خواهیم با انجام چیزی که دیگران می‌خواهند یا می‌پسندند نشان بدهیم خوبیم؟ این آداب و رسوم ما است، نگاه کنید این زمین چه قدر تمیز است، مرتب و قشنگ! این‌طوری زحمت شما هم کم می‌شود، گرد و خاک کفش نمی‌آید روی فرش». از خانهٔ ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ما مجسمه‌های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از افریقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همهٔ آن‌ها را شکستیم. می‌گفت «این‌ها برای چی؟ زینت خانه باید قرآن باشد. به رسم اسلام. به همین سادگی». در ایران هم چیزی نداشتیم هرچه بود مال دولت بود. زیرزمین دفتر نخست‌وزیری را هم که مال مستخدم‌ها بود به اصرار من گرفت. قبل از این که من بیایم ایران، در دفترش می‌خوابید. مصطفی حتی حقوقش را می‌داد به بچه‌ها. می‌گفت «دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این را هم یک جور نداشته باشم، بهتر است».


راوی: غاده جابر (همسر شهید چمران)

 

۰۸ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۳۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

باهم می‌رفتیم اردوگاه‌های لبنان را می‌گشتیم. هر جا بچه ایی را توی خاک و خل می‌دید دارد گریه می‌کند می‌آمد از ماشین پایین، می‌رفت طرف بچه، بلندش می‌کرد، بغلش می‌کرد، سر و صورتش و اشک‌هایش را پاک می‌کرد می‌بوسیدش. گاهی حتی حرف نمی‌زد. اشک‌های آن‌ها را که می‌دید اشک خودش هم در می‌آمد. اوایل فکر می‌کردم بچه را می‌شناسد. گفت: «نه. نمی‌شناسمش». گفت: «همین که می‌دانم شیعه است کافی ست. چون می‌دانم هزار و سیصد و چند سال است که ظلم را به دوش می‌کشد».

chamran&kids
 
راوی: محمدعلی مهتدی
 

۰۷ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

مصطفی چمران در اسفندماه سال  ۱۳۱۱ هجری شمسی در شهر قم دیده به جهان گشود. دوران کودکی خود را در جنوب تهران سپری کرد. وی دوران دبستان خود را در مدرسه انتصاریه نزدیک پامنار گذراند و سپس به دبیرستان دارالفنون راه یافت و دو سال آخر را به صورت رایگان در دبیرستان البرز گذراند. او در طول این دوران همواره شاگرد ممتاز بود.

chamran _ شهید چمران 1

۰۵ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۲۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر